سلام به شما دوستان عزیزم.
دوستان یه داستانی چند وقت پیش خوندم که توش نوشته بود یه ادمی میاد یه تخم عقاب رو میزاره زیر یک مرغ و این تخم عقاب بعد از چند وقت از تخم بیرون میاد.
این عقاب تمام زندگیش سعی می کرده مثل مرغها باشه و هیچ وقت نمیتونه پرواز کنه. از وقی به دنیا میاد سعی می کنه مثل جوجه های مرغ جیک جیک کنه و به زمین نک بزنه. و همین طور زندگی میکنه پیر میشه بدون این که بفهمه که مرغ نیست و عقاب هست.
وقتی که پیر و سال خورده شده بود، یه روز میبینه یه پرنده که خیلی با وقار و محکم و خیلی زیبا پرواز میکنه از بالاسرش رد میشه. از دیگران میپرسه اون چه پرنده ای بود که اینقدر زیبا پرواز میکرد؟
دوستاش بهش میگن اون یک عقاب بود که داشت پرواز میکرد.
با خودش میگه خوش به حالش، و از این که نمیتونسته مثل اون پرواز کنه خیلی افسوس میخوره و ناراحتی میکشه تا این که از قصه می میره و این که هیچ وقت متوجه نمیشه که مرغ نیست، عقاب هست و اینکه میتونه پرواز کنه.
اره دوستان عزیزم، این داستان رو براتون تعریف کردم تا بگم که خیلی از ما ادم ها فقط خودمون رو نمیشناسیم و یا این که خودمون رو باور نداریم.
و اینکه شاید فقط فک می کنیم که مرغیم و هیچ وقت نمیتونیم پرواز کنیم. بعضی ها خانوادهاشون رو مقصر میدونم و بعضی ها هم که میدونن مقصر اصلی عدم موفقیت هاشون خودشون هستن، اما برای تغییر خودشون هیچ تلاشی نمی کنن.
دوستان، شاید ما عقاب نباشیم، اما میتونیم با خواستن و تلاش کردن و کمی با اعتماد به نفس همه چی رو تغییر بدیم و بتونیم در زندگیمون پرواز کنیم.جوری که خیلی از دیگران هم از ما یاد بگیرن.
دوستان هیچ وقت دیر نیست. یعنی اگه اون عقاب، حتی در اون پیری می فهمید که مرغ نیست و عقاب هست، با کمی تلاش و خواستن، میتونست حداقل برای یه مدت کوتاه طعم پرواز رو بچشه و بفهمه که چقدر زیبا هست.
پس بیاید از همین امروز عقاب باشیم و در موفقیت و پیروزی های پی در پی به پرواز در بیایم...
نظرات شما عزیزان:
loveme
ادامه مطلب